در گذشت بازیگر محبوب سریال فرندز + بیوگرافی متیو پری
به گزارش نبض بازار،جسد بیجان متیو پری، بازیگر جهانی سریال فرزندز در جکوزی خانه اش پیدا شد.
جسد بیجان متیو پری، بازیگر سریال معروف فرندز (دوستان) در خانهاش پیدا شد.
به گزارش جهان صنعت نیوز، این بازیگر آمریکایی که بیشتر برای بازی در نقش «چندلر بینگ» در سریال کمدی دهه ۱۹۹۰ «فرندز» شناخته میشد بود. به هنگام مرگ ۵۴ سال داشت. منابع آگاه در پلیس به رسانهها گفتند که پیکر این بازیگر در خانهاش در لسآنجلس پیدا شده است.
سریال «فرندز»، که زندگی شش دوست جوان را در نیویورکسیتی به تصویر میکشید. از ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۴ پخش شد. آخرین اپیزود آن ۵۲.۵ میلیون بیننده در آمریکا داشت که آن را به پربینندهترین قسمت یک سریال تلویزیونی در آن دهه بدل کرد.
شرکت «وارنر برادرز تی وی» گفت که از «درگذشت دوست عزیزمان متیو پری داغدار شدهایم.»
یک ستاره بین المللی شد
پری که در سال ۱۹۶۹ در ماساچوست به دنیا آمده بود. در شهر اوتاوا در کانادا بزرگ شد. در نوجوانی به لسآنجلس نقل مکان کرد. او از ۱۹۸۷ تا ۱۹۸۸ در نقش شخصیتی به نام «چاز راسل» در سریال «بویز» ظاهر شد. در نمایشهایی از جمله «گروئینگ پینز» هم بازی کرد. اما او با «فرندز» یک ستاره بین المللی شد. سریالی که فراز و نشیب زندگی شش جوان نیویورکی در یافتن عشق، کار و دوست را به تصویر میکشید.
این سریال کمدی همچنین با بازیگری «جنیفر انیستون»، «کورتنی کاکس»، «دیوید شوییمر»، «مت لابلانک» و «لیسا کودرو» یکی از موفقترین نمایشهای تاریخ تلویزیون شد.
«متیو پری» در چندین فیلم سینمایی از جمله «فولز راش این» (احمقها بشتابید)، «آلموست هیروز» (تقریبا قهرمان) و «هول ناین یاردز» (همه نه یارد) ظاهر شده بود.
متیو پری، متولد کانادا، از خانوادهای هنرمند و معتبر، فرزند طلاق است. پدر و مادر زیبای او در کودکی او از هم جدا میشوند و پری چنانچه در کتاب خاطراتش «دوستان، معشوقهها و آن فاجعهی بزرگ» توضیح میدهد قادر به هضم این اتفاق نیست؛ و از آن به بعد، حیران و نیازمند توجه مادر و پدر میان این دو در رفت و آمد است و همیشه احساس تنهایی و کمبود توجه میکند. مادر و پدر جاهطلب و پرمشغلهی او که در جوانی با هم وصلت کرده بودند، خیلی زود به این نتیجه میرسند که صرفاً جوانی کردهاند و باید سراغ زندگیهای خودشان بروند. بنابراین متیو میماند و والدینی که هر دو دوباره ازدواج میکنند و صاحب چند بچهی دیگر میشوند، مادری که برای نخستوزیر وقت کانادا (پدر نخستوزیر فعلی) کار میکند و پدری که بازیگر است.
با اینکه پری اعتراف میکند که همهی این انسانهای زندگیاش تلاش خود را برای او و بهبودیاش کردهاند، حتی شوهر مادرش و وجود خواهران و برادران ناتنیاش را که همه با او اختلاف سن فاحشی دارند، نعمت زندگیاش میخواند، و اگر هم پدر و مادرش ضربهای به او زدهاند، ناخواسته بوده است، اما ضربه کار خودش را کرده است؛ متیو یک بچهی آسیبدیده از طلاق است. بنابراین، همیشه احساس ناکافی بودن دارد؛ احساس بچهای که پدرش انتخاب کرده است از او دور بماند. (حضانت متیو با مادرش بود.)
در ذهنیت کودکانهی او یا هر بچهی دیگری (یا هر بچهی حساس دیگری) این به این معناست: «حتماً او من را نمیخواسته که رهایم کرده است.» و این تبدیل به خلائی در زندگی متیو میشود، خلائی که با هیچچیز جز الکل و مواد پر نمیشود، یا لااقل او به عنوان یک بیمار مبتلا به اعتیاد فکر میکند که جز این نمیشود.
بنابراین تلاش این بچهی طلاق برای جلب توجه دیگران از طریق خنداندن راه به جایی نمیبرد و متیوی جوان اما مشکلدار و آسیبخورده، که بعدها آن را خودخواهی و خودپسندی میداند، به مصرف مواد پناه میبرد. و سیستم فیزیکیاش طوری است که خیلی زود معتاد میشود.
از دستهی معتادان افراطی. از آنها که مصرف عادی برایشان کافی نیست و کارشان بارها و بارها به خط آخر میرسد، جایی که دیگر مداخله لازم است و فرد باید به دست متخصص و مرکز بازپروری سپرده شود.
حضور میان ستارگان، داشتن شغلی حرفهای و یکی از بهترین کارهای دنیا، دستمزدی دور از باور، شهرت و ثروت تمامنشدنی، روابط عاشقانه با بزرگترین ستارگان دنیا، رفاه محض و … هیچیک از اینها هنوز برای پر کردن خلاء درون «کودکی» که مجبور بود «بی همراه» سوار هواپیما شود تا از پیش مادرش برود پیش پدرش و برعکس، کافی نیست.
تنها مصرف است که اجازه میدهد این بچه که چون خودش را دوستداشتنی نمیداند و دوست ندارد، خودش را تاب بیاورد. آنقدر مصرف کند که به نقطهای برسد که اصلاً نداند کیست و از کجا آمده است.
این ابتدای قصهی زندگی از درون تلخ اما از بیرون باشکوه متیو پری است. زندگی بچهای تنها یا به قول خودش «بی همراه» که فکر میکند حتماً چیزی بزرگتر از او، چیزی آنقدر بزرگ نیاز دارد که اگر نمیتواند توجه مادر و پدر دستنیافتنیاش را به خود جلب کند، پس توجه تمام جهان را به سمت او معطوف کند؛ جوانکی درگیر اعتیاد و بیپول که به گفتهی خودش با خدا یک معامله میکند؛ «خدایا، هر بلایی دلت میخواهی سرم بیاور اما فقط معروفم کن.»
معروفم کن تا شاید این درد تسکین پیدا کند. و خدای متیو دعای او را مستجاب میکند. تمام و کمال. متیو معروف میشود، قرعه به نامش میافتد، و سر بزنگاه، در آخرین دقایق، به شکلی معجزهآسا، نامش تا ابد در یکی از بزرگترین و موفقترین شوهای امریکایی و در ذهن بیش از پنجاه میلیون نفر در سرتاسر دنیا (البته تا سال ۲۰۰۴) ثبت میشود. اما تمام اینها در برابر غول بزرگ اعتیاد هیچاند.
بدیهی است که مصرف افراطی از جایی به بعد مصرفکننده را به سراشیبی سقوط میاندازد. هرچه مصرف بالاتر برود، آستانهی تحمل بیشتر و نیاز به مادهی مصرفی بیشتر میشود.
این چنین میشود که متیو پری مجبور است روزی پنجاه عدد از قرصی بهخصوص بخورد تا تازه بتواند روی پا بایستد. بله، آمار و ارقامی که پری از میزان مصرف خودش در کتاب خاطراتش افشا میکند، حیرتبرانگیز است. این پرسش را در ذهن یک مخاطب «فرندز» به وجود میآورد که اصلاً چطور میتوانسته با آن حال سر صحنه حاضر شود، چه برسد به دیالوگ گفتن و بازی کردن (بر کسی، دستکم بر مخاطبان «فرندز»، پوشیده نیست که متیو پری در تمام طول سریال با اعتیاد دست و پنجه نرم میکرده؛ این از چاق و لاغر شدنها و تغییر چهرههای نگرانکننده و زیادش و البته اخبار حاشیهای پیدا بوده است).
پری در کتاب خاطراتش به مخاطبانش میگوید که چطور بیماری اعتیاد به دفعات موقعیت شغلیاش در «فرندز» را تحت الشعاع قرار داده و حتی تا پای اخراج او از مجموعه پیش رفته است. اما متیو از نگاه خودش به کمک خدا و البته خانواده و حلقهی نزدیک اطرافیانش (که در نهایت ناباوری شامل حال همکارانش در «فرندز» نمیشود) موفق شده مهمترین و بهترین اتفاق زندگیاش را، برخلاف دیگر اتفاقات خوب و مهم زندگیاش، خراب نکند و هر طور شده آن را به سرانجام برساند؛ تا این حد که از تخت بیمارستان و با قرص و دارو سرپامانده خودش را به صحنهی فیلمبرداری برساند، و فقط دیالوگهایش را بگوید و برود (در فصلهایی که خیلی لاغر است معمولاً چنین بوده؛ هرجا سرحالتر است در حال درمان بوده).
سریال «فرندز»
شیوهی روایی متیو پری از تمام این اتفاقات ناخوشایند، از تلخترین لحظاتش، بهخصوص هر بار که به آخر خط میرسد یا هر بار که شکستی عشقی را تجربه میکند، عجزآور است (یکی از تلخترینها رابطهاش با جولیا رابرتس است که گویا از جمله روابط مهم پری بوده، چرا که به قول خودش این «کودک بی همراه» کجا و ستارهی بزرگ هالیوود با آن خندههای زیبایش که با وودی آلن در حال ضبط فیلم است اما متیو توجه او را به خودش جلب کرده، کجا. از خاطرهای که بعدها از مرکز بازپروری در حال تماشای مراسم اسکاری که جولیا رابرتس با پارتنر فعلیاش در آن شرکت کرده و جایزهی بهترین بازیگر نقش اول زن را برای فیلم «ارین براکوویچ» میبرد، تعریف میکند پیداست که این زن افسوس بزرگ زندگی متیو پری است. زنی که متیو فکر میکرد اگر خود واقعیاش را نشانش دهد، دیگر دوستش نخواهد داشت. چه تلخ اما زیبا روایت میکند خودش را تنها و در رنج، خوابیده بر تخت ترک و جولیا رابرتس را باشکوه و خندان، جایزه به دست بر صفحهی نمایش.)
از این لحظات درخشان که اشک درمیآورد، در کتاب زیاد است. همان شروع توفانی بیست صفحهی اول کتاب و مقدمهی لیسا کودرو (فیبی بوفی «فرندز») برای یک دل سیر گریه، پیش از آنکه اصلاً خود قصهی اصلی آغاز شود، کافی است. بعد از آن و بعد از روایت تجربهی نزدیک به مرگ که پری کتاب را از آن آغاز میکند و بعدتر میان پرسه زدنها و سرک کشیدن به سالهای مختلف، با فلشبک و فلشفوروارد (خب پری به غیر از بازیگر فیلمنامهنویس هم هست)، طنازی میکند و نمیگذارد کل روایت به سوگواری و غصه و افسوس خوردن مخاطب برایش محدود شود.
نه، اگر قرار بر این باشد، پری خودش به زیبایی هرچه تمامتر این کار را برای خودش میکند. شما به عنوان مخاطب کافی است روایتش را بخوانید و با او همذاتپنداری کنید. اگر به دردش مبتلا باشید که این احساس بی شک در شما قویتر و طبعاً تأثیرگذاریاش بر شما بیشتر خواهد بود. چون همانطور که اشاره شد، متیو پری با این کتاب تنها پاسخ پرسشهای بیشماری را که در تمام این سالها با آنها روبهرو بوده، نداده است؛ او باید و وظیفهی خودش میداند که این بازخوانی زندگی شخصی را، تا آنجا که میشود صادقانه و عریان، روی کاغذ بیاورد تا بالاخره خود واقعیاش را بدون ترس به همه نشان دهد (او که میترسید این خود واقعی را به کسی نشان دهد) یا به همتایان همدردش بگوید حتی کسی مثل او که تعداد به خط آخر رسیدنها و دفعات و راههای رفتهی درمانش قابل شمارش نیست، کسی که سیاهی و از پا در آمدن بر اثر اعتیاد را با تمام وجودش و به معنای واقعی کلمه تجربه کرده است، میتواند بالاخره یک روز، حتی به قیمت از دست رفتن سالهای جوانی و افسوس زندگی و فرزند نداشته، از بند اسارت وابستگی به یک سم رها شود.
همین صداقت در روایت تلخی است که حالا با این کتاب، متیو پری را، جدا از چندلر بینگ، پیش ما زیبا و دوستداشتنی میسازد. چه چیز زیباتر از صداقت با خود و دیگران؟
حالا ما میدانیم که چرا چندلر بینگ از مشکل اعتیاد به سیگار رنج میبرد، چرا در روابط عاشقانه ضعیف و از بقیهی دوستانش آسیبپذیرتر است، چرا یک موقعیت خانوادگی مثل جشن شکرگزاری را دوست ندارد و چرا همیشه با شوخیهایش سعی در خنداندن دیگران دارد. چندلر بینگ تصادفی یا عامدانه نسخهی نمایشی متیو پری است؛ فقط به خاطر قوانین تلویزیون اعتیادش از مواد به سیگار تقلیل داده شده اما دلیل آسیبپذیریاش همان طلاق کذایی است.
در کتاب هم مرز میان متیو پری و چندلر بینگ در لحظاتی از بین میرود. گاهی خودآگاه گاهی هم ناخودآگاه متیو پری کنار میرود و این چندلر بینگ است که دارد موقعیت خودش را بازگو میکند، با همان نگاهی که با خودش و همهکس رک و روراست شوخی میکند، خودش را در بهترین و بدترین موقعیتها دست میاندازد و همین به جذابیت روایت میافزاید. این رعایت مرز بین ریشهیابی دلایل بیرونی و درونی اعتیاد، فوقالعاده است.
این یک کتاب زندگینامهای معمولی از زبان یک ستارهی سینما نیست؛ جدا از جذابیتهای خاصی که افشاگری از پشت صحنهی سینما و اعضا و دستاندرکارانش دارد (روایت پری از رابطهاش با بروس ویلیس و جنیفر انیستون حقیقتاً خواندنی است)، در وهلهی نخست مشخصاً یک زندگینامهنویس برای نوشتن این کتاب استخدام نشده، این را میتوان از لحن و پراکندگی روایت فهمید. چنین شیوهی رواییای فقط از نویسندهای برمیآید که تجربهها را خودش به طور مستقیم از سر گذرانده باشد.
دوم اینکه، درست است زندگی هر شش بازیگر «فرندز» به واسطهی این سریال به معنای واقعی کلمه یکشبه از این رو به آن رو شد، این فقط متیو پری است که از میان شش نفر این تحول «فرندز» با راز و رنجی بزرگ تجربه میکند. زاویهی دید او با سایرین متفاوت و تجربهاش از موفقیت بزرگ «فرندز» گرچه از سوی او ارج نهاده میشود، ناقص است. در اوج شهرت گرچه از نتایجش لذت میبرد اما همیشه رنجی همراهش است. این چنین است که دردش، خوشیاش، عشقش، قدردانیاش، اعترافش، هر آنچه با هر احساسی روی کاغذ آورده است، به شکل زیبایی رنجآور است. و چه باشکوه این دردنامه را با آن قدردانی از بازیگران فرندز و عکسهای زیبای خصوصی و خانوادگی به پایان رسانده است.